باز هم کلمه ای دیگر که با Deb ساخته شده با بررسی آن به کلمات جدید دیگری می رسیم واین سلسله همینطور ادامه می یابد وما هم تا توان داریم انشاءالله ادامه می دهیم

deɪˈbɑːkl̩- Debacle-En- دیبآکیل، dəˈbɑːkl̩دِباکیل = افتضاح، سرنگونی، سقوط ناگهانی حکومت و غیره

معانی دیگر: شکست خورد کننده، هزیمت، آذرنگ، انهزام، دمار، افتالش (افتالیدن)، رسوایی، آبروریزی، (در رودیخزده و غیره) یخ شکنی (در هم - شکسته شدن و روان شدن یخ در اثر گرما و غیره)، یخ کافت، (روان شدن آب و یخ و چیزهای شناور دیگر با سرعت سیل آسا) آبتاز، تنداب

Debacle-Turk-دیباکیل- دِباکیل- دِباسیل= افتضاح، سرنگونی، سقوط ناگهانی حکومت و غیره، و.

Deb دِب یا دِپ=لگد، شوت، با پازدن(آیاق دِب= پا بزن، لگد بزن، بدو عجله کن، تند حرکت کن، راه برو)، بدو رفتن(دِب گیت= بدو برو، تند وسریع برو، در رو، فرار کن )و.- فعل امر دِبمک=لگد زدن، با پا زدن، شوت کردن، دفاع کردن، حرکت کردن، هزیمت کردن، دفاع کردن و در رفتن، و.

Dib ,Deb دِب، دیب یا دیپ deep= عمیق، ژرف، گود، عمقی، پایین، انتها، ته  و.- Debacle=دِباکیل=پایین آوردن، سقوط ناگهانی، به ته و ژرفا و عمق رساندن، .

Acle-اَکِل=فعل امر اَکِلمک=چیزی را با خود آوردن، آوردن، اتیان، با خود حمل کردن، رساندن، زادن، زاییدن، حکایت کردن، روایت کردن، نقل کردن

Acle آکیل-akil-akilli آکیللی=با عقل و شعور، دانا، هوشمند، با کله، سردار، سردمدار، حاکمیت و حاکم و حکم کننده (آکیلدارakildar =عاقل، حاکم، با درایت و هوشمند)- Debacleدِب آکیل=فرار حاکم، سرنگونی، سقوط ناگهانی حکومت و غیره-

Acle آکیل= عقل، خرد، دها، ذکاوت، فهم، معرفت، هوش، کله، مخ، خرد، خِرَد، دانایی، دانش، آگاهی، وحی،  و.

Acle – آکیل :Acآک یا آق= سفید، رو سفید، رنگ سفید، پاکی وصداقت، زلال و شفاف،  عاقل و با شعور(آک ساغغال=ریش سفید، هوشمند و عاقل (آق اِل=پاکدست، عقل و پاکی در دست)-( آک یوز= روسفید، آبرومند-) و.

-پاک=(پا = فوق العاده، بیش از حد، زیاد)فوق العاده سفید، بدون لک و بیش از اندازه سفید-

Ac- آک، آق فعل امر آکماکakmak یا آقماق، aqmaq، آکماقakmaq=جریان یافتن، سرازیر شدن، سرنگون شدن، ، از بالا افتادن یا ریختن، سر ریز شدن(سو باشیندان آکمک=آب سر ریز شدن)، حرکت کردن(اُنگ تاراپینا آکدی= به طرف او جریان یافت(حرکت کرد)، روانه شدن، بیشعور واحمق(آکماک یا آقماق آدام= آدم احمق)

 احمق یا آکماک، آقماق، و. (آکم یا آقم یا آحم=سفیدی، پاکی، عقل، شعور، صداقت و.)+ ریخته = عقل و شعور ریخته  و.- cle کِلَ=کله(کِله لی=با کله، با شعور)، سر، عقل و شعور، و.-

Debacle دِباسیل=حرکت تند و سیل آسا، (در رودیخزده و غیره) یخ شکنی (در هم - شکسته شدن و روان شدن یخ در اثر گرما و غیره)، یخ کافت، (روان شدن آب و یخ و چیزهای شناور دیگر با سرعت سیل آسا) آبتاز، تنداب-  Cle سیل= سیل

Bacle باسیل، باسیلی=شکست، حرمان، ناکامی، انحطاط، انخفاض، انهزام، مغلوبی، هزیمت، و.- باسیل= شکست بخور، و. فعل امر باسیلماقbasilmaq=فشار داده شدن، تحت فشار و زیر پا یا بدن له شدن( گورشدا باسیلماق= در کشتی شکست خوردن( در زیر و فشار حریف له شدن و شکست خوردن ) لگد مال شدن، زیر پا له شدن( آیاق باسیلماق)، شکست خوردن( دوشماندان باسیلماق = از دشمن شکست خوردن)– باسیلی(باسیللی)=شکست خورد، سرنگون شد، آبروش ریخت، شد، رسوا شدو. –باس فعل امر باسماق basmak، basmaq=قدم گذاشتن، پا گذاشتن،  زیر پا گذاشتن، شکست دادن، له کردن، فشار دادن، تحت فشار قرار دادن، لگد کردن، کردن، و.-

 باسیbasi یا base= قدمگاه، پایگاه، محل قدم گذاری، محل ، زیر پا، زیر و ته هر چیزی که در جایی قرار می گیرد، پایه، اساس، و.

ɒrəkl̩- Oracle-En- اُرآکیل- ɔːrəkl̩ اوراکیل= پیش گویی، دانشمند، وحی، الهام الهی

معانی دیگر: پند آدم پرخرد، پند شخص دانا، (در یونان و روم باستان) معبدی که در آن با خدایان تماس حاصل می شد، وحی گاه، الهام خدا، وحی دار گونه، آدم پرعقل و آینده بین، آدم پر خرد، ندای هاتف، وحی منزل، سروش

Oracle-Turk-اُر آکیل، اورآکیل= پیش گویی، دانشمند، وحی، الهام الهی، و.

O اُ=او،  هی، هو، خدا

O اِو=پیش، جلو، مقابل، رو برو، ستایش، نیایش، پرستش، تحسین، و . –اِومک=ستایش کردن، تحسین کردن، و. – Oracle اِوُراکِل یا اِوُرا گِل=برای ستایش و پرستش بیا

Or اِور یا اِوُرavor=برگشت، برگردان، تعبیر، پیشگویی،  تلقی، تفسیر، ترجمه، و.– فعل امرavormek اِوُرمک=برگشت دادن، برگرداندن، سرو ته کردن، ترجمه کردن، پیشگویی کردن- Oracle اِوُرکله= پیشگوی  دانا

Acle آکیل= عقل، خرد، دها، ذکاوت، فهم، معرفت، هوش، کله، مخ، خرد، خِرَد، دانایی، دانش، آگاهی، وحی،  حاکم(آکیلدار) و.- Oracle اَرآکیل=شخص دانشمند، شخص دانا- Oracleاُرا آکیل=وحی الهی، آگاهی خدا، الهام الهی

Or-er-ar اَر=چیز، فرد،شخص،مرد، و.

Or اور=جاده، راه، سبیل، سلک، صراط، گذرگاه، ممر، جا ، مکان، محل، منزل، معبر، روش، طور، گونه، متد، منوال، نحو، وجه، مذهب، مسلک، نحله، پیشه، حرفه، کار، عادت، خو، سبک، طرز، قاعده، قانون، هنجار Oracle اور آکیل=محل وحی، جایگاه وحی-   

Acle اَکِل=آورده، فعل امر اَکِلمک=چیزی را با خود آوردن، آوردن، نزول، اتیان، با خود حمل کردن، رساندن، زادن، زاییدن، حکایت کردن، روایت کردن، نقل کردن-Oracle-به راه بیار، راهنما، نزول وحی، جای نازل شدن وحی


 

در ادامۀ مباحث گذشته کلماتی که با Deb انگلیسی ساخته شده اند را پی می گیریم همانطور که قبلاً بیان شد کلمات زیادی ساخته شده اند با خوانش و معانی مختلف که ملاحظه می کنید

Det- Debt-En-دأت، دَاِت= وام، دین، فام، قصور، بدهی، قرض

معانی دیگر: (مجازی) بدهکاری، مدیون بودن، زیر بار منت بودن، پیمان دار بودن، (الهیات) گناه، معصیت

Debt-Turk –دأت، دا اِت، دابِت=دادنی است، ادا کردنی است، وام، دین، فام، قصور، بدهی، قرض، دابِت، دابِد= دا بِت(بد است)، گناه، معصیت

De دَ= نیست، بی، منع، مانع،  بدون(پیشوند یا پسوند نفی و منفی کننده)-اُل ایشی اِدن مِن دَ=کسی که اون کار را انجام داده من نیستم( مِن دا= من هستم )- اُتایدا=در آنجا (هست) – اُتایدا دَ=در آنجا نیست-

اِت یا اِد=داد، داده، انجام، کار، عمل،ادا، دهش،  بده، بکن، انجام بده، عمل کن، و. فعل امر اِتمک، اِدمک= کردن، انجام دادن، به عمل آردن، ادا کردن(ادای دین و دیون)،

Debt دَاِت=عمل نکرده، نداده، ادانکرده، مقروض،  وام، دین، فام، قصور، بدهی، قرض

دا= است، هست، وجود دارد، موجود است، داراست  و.-

دا اِد=داده است، عمل کرده است، داده، ادا کرده است، دارای دهش، - 

داد:انصاف، دهش، عدالت، عدل، قسط، معدلت، نصفت، جار، جیغ، عربده، غریو، فریاد، فغان، هیاهو، بخشیدن، دادن، عطا کردن- ،

قسط:فشار برای بازپرداخت دیون و بدهی، فشرده، فشار، مشت، دادگری، داد، عدل، منصفت، بخش، حصه، قسمت(قسم= یک مشت سهم ، سهم توی مشت )- قسط قسط=مشت مشت، کم کم، اندک اندک، فشرده فشرده

قسطا یا قستا فعل امر قستاماق=فشار آوردن، فشردن، کسی را با فشار وادار به انجام کاری کردن و.- قست(قسط) برمک= قسط دادن، کم کم یا فشرده فشرده دادن، و.

اِددل= عدل، عملکردی که از صمیم دل باشد، عملکردی که بردلها نشیند، عملکردی که دلخواه همه باشد، عملکردی که ورد زبان باشد

آد دل= عادل، کسی که نام نیکویش بر دل و قلب ورد زبان نشیند، آوازۀ دل،دارای اعتبار در خاطره ها، ، دادگر،  دادگستر، دادور-

آد=نام، آوازه، اعتبار، شهرت، اسم، عنوان، کنیه، لقب، کلمه

دل:فواد، قلب، خاطر، ضمیر، شکم، درون، مرکز، میان، وسط، جرئت، زهره، شهامت

دل یا دیل: زبان چشایی، زبان گفتاری، گفت، سخن، حرف، ورد زبان، و.

ˈdetə- Debtor-En-، دِتا، ˈdetərدِتِر= مدیون، ، بدهکار، ستون بدهکار

معانی دیگر:(شخص یا موسسه یا ملت) مدیون، وام دار

Debtor-Turk-دِتا، دِتر، دبتر= مدیون، ، بدهکار، ستون بدهکار

(رجوع به معنی Debt)

Tor تورِ=شخص یا چیز قابل احترام، محترم، توره(رهبر، پیشوا، و.)

دبتر= دفتر، صحیفه، کتاب، مجموعه، کابینه، موسسه، و.

Or اور=جاده، راه، سبیل، سلک، صراط، گذرگاه، ممر، معبر، روش، طور، گونه، متد، منوال، نحو، وجه، مذهب، مسلک، نحله، پیشه، حرفه، کار، عادت، خو، سبک، طرز، قاعده، قانون، هنجار  

dəˈbeɪt- Debate-En- دیبیت، دِبیت= مباحثه، مناظره، مذاکره، مذاکرات پارلمانی، مناظره کردن، مباحثه کردن، مطرح کردن، سر و کله زدن

معانی دیگر: بحث، گفتمان (بیان یا مبادله ی عقاید یا استدلال های دو یا چند طرف مقابل هم)، بگومگو، جر و بحث، بحث کردن، مورد بحث قرار دادن، گفتمان کردن، جر و بحث کردن، بگومگو کردن، صلاحدید کردن (به ویژه با خود)، سبک و سنگین کردن، تامل و تعمق کردن، (آموزش) علم و هنر مناظره و سخنوری، در کاوش، (مهجور) مجادله کردن، دعوا و مرافعه کردن، بحک، منازعه

Debate-Turk-دییب اِت- دییب آت= مباحثه، مناظره، مذاکره، مذاکرات پارلمانی، مناظره کردن، مباحثه کردن، مطرح کردن، سر و کله زدن،  بحث و گفتگو کردن، به همدیگر سخن پرتاب کردن، جر و بحث کردن

Deb دییب= گفته، بیان ، بحث، مباحثه، مجادله، و.- دی فعل امر دیمک=گفتن، بحث کردن، سخن گفتن، و.

Deb دِب=لگد، و.- فعل امر دِبمک=لگد زدن، دفاع کردن، و.- Debate – دِب آت= لگد پرانی، دعوا و مرافعه

Ate اِت یا اِد=داد، داده، انجام، کار، عمل،ادا، دهش،  بده، بکن، انجام بده، عمل کن، و. فعل امر اِتمک، اِدمک= کردن، انجام دادن، به عمل آردن، ادا کردن(ادای دین و دیون)،

Ate آت=فعل امر آتماق= پرت کردن، انداختن، شلیک کردن، پرتاب کردن، خوردن، و.

dəˈbeɪtər- Debater-En-دیبیدِر-دیبیتِر-دیبیتا=1- مناظره کننده، گفتمانگر، سخنور 2- اهل جر و بحث، بحث کننده، مناظره کننده

Debater-Turk- دیبیدِر=شخص مناظره کننده،1- مناظره کننده، گفتمانگر، سخنور 2- اهل جر و بحث، بحث کننده، مناظره کننده

Er،  ar,or،اَر= چیز، فرد، شخص، مرد، و.


در ادامۀ کلمۀ Dig دِگ، دیگ را انتخاب کردم که با کلمات قبلی ارتباط دارد و کلمات بسیاری از این کلمه ساخته شده است که در آینده مورد بررسی قرار خواهیم داد

dɪɡ- Dig -En- دیگ، دِگ=کنایه، کاوش ، حفاری، حفر، کندن، کاوش کردن، فرو کردن

معانی دیگر: حفر کردن، (معمولا با: out) کندن و درآوردن، گودبرداری کردن، چال کردن، (معمولا با: up یا out) دریافتن، کشف کردن، کاویدن، کندوکاو کردن، زدن، سقلمه زدن، (امریکا - خودمانی) فهمیدن، دوست داشتن، توافق داشتن، متوجه شدن، نگاه کردن، (با: through یا into یا under) از راه کندن راه باز کردن، رد شدن، نقب زدن، (سخت) کار یا مطالعه کردن، سیخونک، سک، سکه، )عامیانه) کنایه، گوشه و کنایه، لغز، کاوش باستان شناسی، )جمع) حفریات (باستان شناسی(، محل این کاوش ها، )انگلیسی - عامیانه - جمع) محل سکنی، زیستگاه، مسکن، اقامت کردن، مخفف: گواریدن، هضم کردن

Dig –Turk- دیگ، دِگ= کنایه، کاوش ، حفاری، حفر، کندن، کاوش کردن، فرو کردن

Dig-دیگ=حفاری، حفر کردن، کندن، حفره، گودی،  دیگ(ظرف فلزی یاسنگی  تو رفته  و گود که در آن چیزی بجوشانند، محل درست کردن یا ریختن غذا)،

وگر دیگ معده بجوشد تمام --- دیگ بی گوشت در عدم بهتر(اوحدی)

Dik, Dig  دیگ یا دیک = قائم، راست، مستقیم، استوار، محکم، بلند و پابرجا، بلندی(دیکل یا دکل)- (دیگ (دیک) دور=بلندشو، راست بایست)-

Dig دِگ Deg،دِگ =گفته، سخن، زبان، گوشه کنایه ، سخن پرانی، - Demək= گفتن، و.- Degدِگ فعل امرDegmək دِگمک =لمس کردن، انگشت زدن، برخورد کردن، زدن، با کنایه و سخن یا زدن اذیت و آزار رساندن، برخورد، لمس، تماس، وصل،  زد و خورد، نیش و کنایه، و. - اونگا دِگ= اورا اذیت کن، به او نیش و کنایه بزن- دِگمه=دست نزن، لمس نکن، برخورد نکن، اذیت نکن، نزن، نیش و کنایه نزن- اِل دِگمه سین= دست نخوره،- احتمالاً با  دُکمه= دکمه، تکمه(تیکمه=الصاق، وصل، چسب، دوخت- تیکمک= دوختن و )، دگمه، کلید، گره  ارتباط دارد- اِلی دِگدی= دستش خورد، دستش لمس کرد، دستش تماس گرفت

Dig دِگ یا  دِک= سر براه، سربه زیر، درست، - دِگ یا دِک اُتور= سر به راه بشین، درست بشین- معمولاً این حرف وقتی به بچه ها گفته می شود که بچه در حال نشستن به همدیگر سیخونک می زنند، انگشت خود را به بدن یکدیگر می زنند، همدیگر را اذیت می کنند یا وُل می خورند

با – out- اوتدیگ=نفوذ کرده، داخل شده، نفوذ کردیم، داخل شدیم و. - أوتدیگ(مخفف أو گیتدیگ= جلو رفته، پیشروی،   – اوت= خروج(اوته گیت= خارج شو- أوته گِل= داخل شو، جلو بیا) – اینیمه اوتدی= به بدنم نفوذ کرد- اوته گیتمک= به بیرون رفتن، خارج شدن- أوتمک= نفوذ کردن، سوزش کردن، سرایت کردن، پیشروی کردن و.- اِتدیگ=کرده، انجام گرفته،  کردیم، انجام دادیم، و.-

با upیا اُپ Öp =فعل امر Öpmak -اُپمک= بوسیدن، دوست داشتن، توافق داشتن، همدیگر را درک کردن، فهمیدن و توجه به یکدیگر داشتن، محبت و دوستی داشتن- Öpdig- Öpdik اُپدیک= همدیگر را بوسیدیم، دوست شدیم، توافق کردیم، و.- اِل دِگیپ= دست زده شده، با دست تماس داشته، - دِگیپ= زده،

با through سور- Dig  through سوردیگ=حرکت، رانش، عبور، حرکت کردیم، راندیم، عبور کردیم، گذشتیم،- ماشین سوردیگ= اتومبیل راندیم- اوستینه سوردیگ= از رویش عبور کردیم، از رویش حرکت کردیم-

با  under اندر یا ایندِر=ایندردیگ=فرو رفته، حفرشده، داخل شده، کنده شده و.فرو بردیم، حفر کردیم، کندیم، نقب زدیم- ایچینه ایندردیگ= به داخلش فرو کردیم و.

با in این= دیگ این =تنه و بدنۀ بلند و تپه مانند(محل کاوشها)،  مستقیم به پایین، زیر تپه، برو به زیر و پایین - این = بدن، اندام، پی، ته، پایین، زیر، فرود، سقوط، و.- اینیم آغریا= بدنم درد می کند- این فعل امر اینمک= پایین رفتن، پیاده شدن، فرود آمدن، سقوط کردن، داخل شدن، فرو رفتن، و.- این دیگ= فرود آمده، ساکن شده، پیاده شده، فرود آمدیم، ساکن شدیم، پیاده شدیم، و.

معمولاً کاوشهای باستانی در تپه و یا بلندی ها صورت می گیرد چون خرابه های خانه ها در اثر عوامل طبیعی بعد از گذشت سالها زیر خاک دفن می شود و به صورت تپه هایی کوچک و بزرگ در بیابان یا زمین های هموار دیده می شود

با into اینته- ایین ته= خوردن کامل(تا ته)، گوارش، هضم غذا، و. اینته دیگ= خورده شده ، خوردیم،و.


در ادامۀ مباحث گذشته به بررسی کلمات مرتبط به معانی کلمه یا پسوند و پیشوند Din در زبان انگلیسی می پردازیم این کلمه با خوانش های مختلف معانی متفاوتی را تداعی می کند که در اینجا تعدادی را  مورد بررسی قرار می دهیم

dɪn- Din-En- دِن، دِئن، دیئن= غوغا، صدای بلند، طنین بلند، طنین افکندن

معانی دیگر: (صدای بلند و مداوم) همهمه، ژخ، ژخار، غرش (پی درپی)، قیل و قال، جار و جنجال، داد و قال، هیاهو، (صدای بلند و طولانی ایجاد کردن) در در کردن، غرش کردن، همهمه کردن، غوغا کردن، هیاهو کردن، قیل و قال کردن، (در گوش کسی مرتبا) تکرار کردن

Din-Turk-دین، دیئن=سخن، حرف، صدا،  غوغا، صدای بلند، طنین بلند، طنین افکندن، و.

Din دیئن= گفتن، صحبت کردن، گفتمان، نصیحت، پند و اندرز، صدای گفتگو، همهمه، طنین، صدا، - دی فعل امر دیمک= گفتن، صحبت کردن، نصیحت کردن، گفتگو کردن، فرمودن، صدا کردن، فریاد زدن، طنین انداختن،  و.- دیئن زادینگ اِتدیم= آنچه که گفتی(فرمودی، و.) انجام دادم- دیئنیمی اِت(اِد)=پند و اندرزم را انجام بده ، نصیحتم را بکار ببر، گفته هایم را انجام بده- کیم دیا= کی صدا می کنه، کی فریاد می زنه، کی حرف می زنه- Deyin (دیئن)دینگ=بگید، فریاد بزنید، با صدای بلند بگید، همه با هم بگید(قیل و قال، جار و جنجال، هیاهو، غوغا و.)- همه گیز بیله دیئن(دینگ)=همه با هم بگید، همه با هم فریاد زنید،و.

Din دین=ساکت شو، سر و صدا نکن، غوغا راه نینداز، هیاهو و قیل و قال نکن، din دین فعل امر dinmaq دینماق=سکوت و آرامش یافتن، از گریه و زاری دست کشیدن، ساکت شدن، آرام شدن، در سکوت و آرامش گوش کردن، سخنان دیگران را گوش کردن

-طنین، صدا ، آواز، یا سخنان دیگران را گوش کردن،و.= ، دینگلِمک dinlemek،dinləmək، دینلِمک، تینگلِمک ،  tinglemek  tinglash,،тыңдау-انگلیسی Tingle، Ting=صدا، طنین، و. -  دین دا =فریاد نزن،  غوغا و سروصدا نکن، جار و جنجال نکن - دین آقلاما=ساکت شو گریه نکن-دین دار(دین داری)= آرامش کن، از گریه کردن و زاری باز دار، ساکت کن، راحتش کن، و.- دین+دار(دار=تنگنا، فشار، و.) -دینداری(داری= دوای درد، دارو، مرحم زخم، و. )و.-دیندار  فعل امر دیندارماق= به آرامش و سکوت دعوت کردن، ساکت کردن، گرفتن، و.- همیشه لیک دین داردیم= برای همیشه ساکتش کردم، - همه زاد دان دین داردیم= از همه چی ساقطش کردم، همه چیزش را گرفتم- چاغانی دینداردیم= بچه را آرامش کردم (ساکتش کردم)- دینداردا= ساکتش کن دیگه- دیندارمایان=ساکتش نمی کنم- این کلمه وقتی که غوغا ، هیاهو ، قیل و قال یا در گوش کسی مرتباچیزی بیان و تکرار شود بیان می شود و طرف را به سکوت و آرامش یا اگر به تندی بیان شود معنی خفه شو ، حرف نزن را می دهد – دین دیدیم دین= گفتم حرف نزن و خفه شو- یاغین دیندی=باران بند آمد- اِلیندن دیندیم= از دستش راحت شدم- سِسی دینمادی=صداش بند نیامد،- و.

tɪŋ- Ting-En- تنگ= طنین، صدای زنگ، طنین انداختن

معانی دیگر: (صدای تک و ضعیف) دیلینگ، دلنگ، تق، صدای زنگ دادن

Ting-En-تنگ=صدا، طنین صدا، طنین، صدای زنگ، طنین انداختن، و.

طنین، صدا ، آواز، یا سخنان دیگران را گوش کردن،و.= ، دینگلِمک dinlemek،dinləmək، دینلِمک، تینگلِمک ،  tinglemek  tinglash,،тыңдау-انگلیسی Tingle، Ting-

دینگ(تنگ) دوریق(دریق)= صدا ایستاده، بی صدا، سکوت، بدون هیچ طنین و صدای-

تنگ(تُ نگ)=چیز تو خالی، ظرف آب،  آبخوری، شیشه، صراحی، کوزه، صراحیه، بلبله، و.- تُنگلِ فعل امر تُنگلِمک= در تُنگ قرار دادن، در تُنگ گذاشتن، در تنگ ریختن، و.- سویی تُنگا قوی= آب را در تُنگ آب  بریز

تنگ(تِنگ)= فعل امر تنگلِمک= بستن، فشرده کردن، در تنگنا و فشار قرار دادن، محدود کردن، نزدیک هم قرار دادن، تضعیف کردن،  و. - تِنگ=تنگ،  باریک، کم پهنا، کم عرض ، کوچک ، ریز، فروزین، دوال، فتراک، لنگه، عدل، جوال، تنگه محدود ، تنگاتنگ، نزدیک، بی فاصله، چسبیده، کیپ، اندک- تنگه=تنگ، باریکه، بغاز، باب، دربند، دروا، دره

تانگ (دانگ)= تانگماقtangmaq یا دانگماقdangmaq= بستن، گره زدن، با طناب بستن، وابسته کردن، دست بسته ایستادن (احترام و تعظیم کردن، خم شدن) ، دست بسته(کسی که هیچ کاری ازش برنمی آید، تنبل، و بیکاره، بی عرضه، بی دست و پا، و.)،

tɪŋɡl̩-Tingle-En- تنگِل، = صدا، حس خارش، حس خارش یا سوزش داشتن

معانی دیگر: (در اثر سیلی یا ضربه یا سرما یا هیجان و غیره) جز جز کردن، مورمور کردن یا شدن، به سوزش آوردن یا آمدن، صدا کردن، طنین انداختن، سوزش کردن

Tingle-Turk- تنگِل، تنِگال= صدا، حس سوزش، سیخ شدن موی بدن(در اثر سیلی یا ضربه یا سرما یا هیجان و غیره)

Tingle تنگلِ= فعل امر  Tinglemek تنگلِمک= طنین، صدا ، آواز، یا سخنان دیگران را گوش کردن،و.

Tingle تن گال یا گیل(قال، قیل)= بالا آمدن موی بدن، (در اثر سیلی یا ضربه یا سرما یا هیجان و غیره) جز جز کردن، مورمور کردن یا شدن

tin تِن =بدن،  پوشش ،پَر پرندگان،  بدنه، قالب، پیکر، تنه، تن، جثه، کالبد، بدنه، جسم، جسد، لاش، لاشه، ظرف، و.

 Gle گال=فعل امر گالماق=بلند شدن، بالا آمدن، سیخ شدن، برخاستن، و.

 Gle گِل(قِل)= مو، موی بدن .

Tingle تنگِل= به سوزش آمدن، سوزش کردن  - Tin تِنِ= فعل امر تِنِمک= بدن در اثر گرما سوختن و دانه های قرمز و سوک در آوردن ، درد کردن عضوی از اعضای بدن شبیه دردی که در اثر سوختگی پوست بدن احساس می شود، پوسته پوسته شدن و سرخ شدن و یا خشکی پوست بدن در اثر گرما یا سرما،یا سیلی، یا حالتی که در اثر به موقع عوض نکردن کهنۀ بچه بدن بچه می سوزد (تِنییا=سرخ و پوسته پوسته شده می سوزد) و. - اندامیم تنیدی= بدنم پوسته پوسته و سرخ  شده، بدنم به سوزش در آمد- gle گِل= فعل امر گِلمک= آمدن، شدن و.

تنگین= دانه های سرخ  یا تاولی که در بدن بر اثر گرما یا عوامل دیگر بوجود آمده


 

در این مبحث کلمۀ Gaberdine را مورد بررسی قرار می دهیم که بی ربط با کلمات قبلی نیست و به معانی کلمات جدیدی خواهیم رسید که بعداً بررسی خواهد شد.

ɡæbəˈdiːn- Gaberdine-En- گَبِدین-ɡæbəˈdiːn گِیبادین= پوشش، لباس، جبه، ردای بلند، گاباردین

معانی دیگر: کت گشاد (از پارچه ی زبر - به ویژه مرسوم در میان یهودیان قرون وسطی)

Gaberdine-Turk-گِیب ادین، گیبدین، گیبدُن=لباس بلند مردان ترکمن، لباس یا پوشش مورد استفاده، پوشش و لباس دینی، ردای بلند مذهبی، پوشش، لباس، ردای بلند، و.

Gab گِیب= به تن کرده،  پوشش، پوشیده، پوشاک، لباس، ردا- اُل اولی زاد گِیب=او ردای بلندی پوشیده، او چیز بلندی پوشیده، او لباس بلندی پوشیده- گِیم=پوشیدنی، لباس، و.- گِی فعل امر گِیمِک= پوشیدن، به تن کردن، - کوینِک گِی= لباس یپوش، پیراهن بپوش،- داشینا بیر زاد گِیدیر= دورش یک چیزی بپوشان- کوینک گِیب گیت= لباس(پیراهن) بپوش(به تن کرده) برو

Gab - گاب، قاب، کاپ (cup)=حفاظ، پوشش و ظرف، جعبه، قوطی، بسته،  جای چیزی، آنچه در آن چیزی نهند، فنجان،  ظرف، کاسه، و.- بیر گاب(قاب) آش=یک ظرف پلو -  گابا(قابا) سال= داخل ظرف بگذار، داخل جعبه بگذار – کِویش گابدا(قابدا)= کفش در جا کفشی است( کفش درداخل جعبه است)

Gaber گَبه، گابا، گابار(قَبه، قابا، قابار)= ،گابا، قابا فعل امر قاباماق، گاباماق gabamaq=دور و بر چیزی را پوشاندن، دور چیزی را محاصره کردن، در تنگنا و فشار قرار دادن، خفه کردن، عزا گرفتن، غصه دادن، توهین و ناسزا گفتن (مادر گابا( قَبه، قحبه)=نوعی فحش متداول به معنای:1- مادر به عزای تو بشینه2- مادرت را بپوشان( کنایه از اینکه مادرت بدون پوشش و عریان است)3- دور وبر مادرت افراد زیادی هستند(کنایه از روسپیگری، هرجایی، مورد توجه و نظر (جلب ، ، و. ) –

Gaber – گابر، قابِر(قاب) + اَر=قبر(آنجا که مرده را نهند) ، حفاظ و پوشش اشخاص و چیزها، ظرف

Gaber- گِیبِر=بپوش، می توانی بپوشی- ber بِرفعل امر بِرمِک= دادن، اجازه دادن، چیزی به دیگری دادن یا گرفتن- گیدیبر=برو،  می توانی بروی- گیدیبرمک=رفتن، اجازه رفتن داشتن- ایبِر=بخور، می توانی بخوری، بفرست، می توانی بفرستی – ایبرمِک= خوردن، اجازۀ خوردن داشتن، فرستادن، اجازۀ فرستادن داشتن و.

Er اَر=چیز، شخص، فرد، مرد، جوانمرد، شوهر، و.

Din - diːn دین=دین، مسلک، آیین، مذهب، آرامش، سکوت، ساکت، و.

Din- diːn دین=ساکت شو، آرام بگیر، گریه نکن، سکوت کن، دین فعل امر دینماق=سکوت و آرامش یافتن، از گریه و زاری دست کشیدن، ساکت شدن، آرام شدن و.- دین آقلاما=ساکت شو گریه نکن-دیندار= آرامش کن، از گریه کردن و زاری باز دار، ساکت کن، ساکت کن، بکُش)- دین+دار(دار=تنگنا، فشار، و.) -دینداری(داری= دوای درد، دارو، مرحم زخم، و. )و.-دیندار  فعل امر دیندارماق= به آرامش و سکوت دعوت کردن، ساکت کردن، گرفتن، ساکت کردن، کشتن،و.- همیشه لیک دین داردیم= برای همیشه ساکتش کردم، کشتم- همه زاد دان دین داردیم= از همه چی ساقطش کردم، همه چیزش را گرفتم- چاغانی دینداردیم= بچه را آرامش کردم (ساکتش کردم)- دینداردا= ساکتش کن دیگه- دیندارمایان=ساکتش نمی کنم

Din –دُن=لباس بلند ترکمنی، ردای بلند ترکمنی- دُن گِیب= ردای بلندی پوشیده

əˈdiːn- Erdine - اَدین یا اِدین، مورد استفاده، بکار گرفته شده، مورد استعمال، و. ادین = فعل امر ادینمک=مورد استفاده قرار دادن، بکار گیری کردن، بکار گرفتن،  بکار بستن، انجام دادن، اجرا کردن. عمل کردن، و.

Erdine اَردین=مردان مذهبی، مردان دینی،و.

Erdine اِردین=ذوب شده، آب شده، وا رفته، شُل و ول شده، سست شده، مجاب شده و. Erd،Ərid،Erit اِرید- فعل امر اِریدمک=ذوب کردن، آب کردن، شُل و ول کردن، متقاعد کردن، راضی کردن، قبولاندن،- یاخ اِریدی=یخ آب شد، یخ ذوب شد- یاق اِریدی= روغن ذوب شد- من گپیمدن اِریدی= با سخنان من شُل و سست شد(مجاب شد، راضی شد، قبول کرد)


یکی دیگر از کلماتی که معنی شکاف و بریدگی را می دهد کلمۀ Gash گاش است که این کلمه را اکنون مورد بررسی قرار می دهیم

ɡæʃ- Gash-En- گَش، گاش= لاف، جای زخم در صورت، زخم، بریدگی، خوش لباس، بد منظر، عاقل، زشت، زیرک، بریدن، زخم زدن، شکافدار کردن

معانی دیگر: زخم عمیق، بریدگی عمیق، زخم شمشیر، (با آلت تیزی مثل دشنه) زخم زدن، بریدگی (عمیق و طولانی) ایجاد کردن، زن، مقاربت جنسی، توخالی، پرحرفی کردن

Gash-Turk-گَش، گاش= جای زخم در صورت، زخم، بریدگی، زخم عمیق، بریدگی عمیق، زخم شمشیر، (با آلت تیزی مثل دشنه) زخم زدن، بریدگی (عمیق و طولانی) ایجاد کردن،و.

 kaşı، Gashi- Gash گاش(گاشی)=فعل امر kaşımak کاشیماک- گاشیماق Gashimaq  ، قاشیماق qashimaq = خاراندن، آزار دادن- سوزش دادن، زخم ایجاد کردن، خارش دادن، با انگشت یا چیزی(دشنه، شمشیر، آلت و .) جایی را خراش دادن یا زخمی کردن، خراشیدگی و زخم ایجاد کردن، بریدگی ایجاد کردن، ایجاد خراشی در شیئ کردن، احداث خراش در شیئ نمودن، شکاف و درز ( زن(دیلیک=شکاف و درز،بریدگی، زن)، مقاربت جنسی )و.-

به هر خارش که با آن خاره کردی--- یکی برج از حصارش پاره کردی(نظامی)
گاو ز ماهی فروجهد گه رزمت --- گر تو زمین را ز نوک تیر بخاری(فرخی)

Gash گَش، گاش=غش، اغما، بیهوشی، ریسه، صرع، ضعف، کما، مدهوشی، تزویر، تقلب، پرده پوشی، خیانت، کینه، سیاه دلی، شیله پیله ، مدهوشی ، و.- غش رفتن= بیهوش شدن، از سخنان یا پر حرفی و سخنان خنده دار دیگران روده بر شدن و غش و ریسه رفتن(لاف زدن، پرحرفی کردن)

Gash گاش= گاشانگ(قاشانگ)=قشنگ، جمیل، خوشکل، خوشگل، دلپسند، دلربا، رعنا، زیبا، شیک، خوش لباس،  ظریف، ملوس، ملیح، نازنین، وجیه

Gash گاش=گاش یا گاچ، کاچ، قاش، فعل امر گاشماق، قاشماق(Qaşıp، Қашып، Kaçmak ، (Qochib , Qaçmaq افتادن، در رفتن، فرار کردن،- یرا گاشدی= زمین افتاد- اِلیمدن گاشدی=از دستم افتاد، از دستم در رفت- گاشاک(گاچاق، قاچاق)= چالاک، زیرک، با هوش، در رو، فراری،  آنچه که با زرنگی و چالاکی با فرار بدست می آید(قاچاق)

 Gashگاش، قاش،قاچ= قاچ برش، تراشه، تراک، شکافتگی، قاش، لزگه، لغزه، ترک، شکاف

Gashing-En-گَشینگ، گاشینگ= گازی کردن، زخم زدن، بریدن، شکافدار کردن

Gashing-Turk- گاشینگ=خراش خورده، خراشیده شده، خراش داده شده، گازی کردن، زخم زدن، بریدن، شکافدار کردن
Gash kaşı، Gashi گاش(گاشی)=فعل امر kaşımak کاشیماک- گاشیماق Gashimaq  ، قاشیماق qashimaq = خاراندن، آزار دادن- سوزش دادن، زخم ایجاد کردن، خارش دادن، با انگشت یا چیزی(دشنه، شمشیر، آلت و .) جایی را خراش دادن یا زخمی کردن، خراشیدگی و زخم ایجاد کردن، بریدگی ایجاد کردن، ایجاد خراشی در شیئ کردن، احداث خراش در شیئ نمودن، و.

Ing اینگ=پسوند استمرار و .- در اینجا- خورده، قابل خوردن، بخورید- I، E، - ای فعل امر ایمک=خوردن- چورک اینگ= نان بخورید


در ادامۀ بررسی کلمات مرتبط فارسی ، انگلیسی با ترکی ، چند کلمۀ انگلیسی را که در آنها تعدیل و تبدیل حروف صورت گرفته را مورد بررسی قرار می دهیم امید وارم مورد توجه قرار بگیرد tɑːt- Tart -En-تات- ˈtɑːrtتارت= زن هرزه، تارت، نان شیرینی مربایی، مزه غوره، ترش مزه، تند، ترش، زننده معانی دیگر : اسیدی، دبش، (معنی و غیره) تند، شدید، کیک میوه دار، (عامیانه)، ، ، روسپی، زن بی عفت، (زن) خراب Tart -Turk-تات،تارت= زن هرزه، تارت، نان شیرینی مربایی، مزه غوره، ترش
باز به بررسی کلمات مرتبط فارسی و انگلیسی با ترکی ادامه می دهیم . کلمات جدیدی را انتخاب کردم که به کلمات قبلی هم ارتباط دارد tæmbʊə- Tambour -En تَمبُو- tæmbʊərتِمبور= طبل، دهل، طبال، دینامیت، تنبور، تنفس نگار، نبض نگار، رویه یا دیواره متحرک چوبی معانی دیگر: (از ریشه ی فارسی)، دنبره، پرده ی حصیری، دیواره ی چوبی، (دو حلقه ی چوبی که پارچه را تنگ در میان آنها قرار می دهند) کارگاه، قاب، طبله ی سوزن دوزی، بن­ نگار، مبل سازی رویه یا دیواره متحرک چوبی، دیواره
در ادامۀ کلمات مرتبط فارسی ، انگلیسی با ترکی به کلماتی که در مطالب قبلی به آنها اشاره شد می پردازیم و آنها را مورد بررسی قرار می دهیم ˈtʌmi- Tummy -En- تامی-təmi تاُمی= شکم، معده معانی دیگر ):( عامیانه) شکم، دل Tummy -Turk- تامی- توممی=جا ومکان آنچه می خوریم(شکم، معده، دل)، Tumm تامtam= خانه، مکان، جا، سرا، منزل، مسکن، دار، بیت، آپارتمان، کاشانه، اتاق، وثاق، حجره، چاردیواری، سرپناه، اقامتگاه، ساختمان مسی، ماوا، کلبه، سراچه، آلونک، کوخ، دولت سرا، قصر،
کلمات هم معنی با کلمات قبلی را باز هم ادامه می دهیم و آنها را مورد بررسی قرار می دهیم meni - Many -En -مَنی، مِنی= گروه، بسیاری، متعدد، چندین، فراوان، بسیار، زیاد، چندین، بسا، خیلی معانی دیگر ): چیزهای شمردنی) بسیار، شمار زیاد، (پس از as: یا too ) شمار نسبتا زیاد، بیش از حد، به قدری که، جمعیت، جمعی از مردم، عامه، عوام الناس Many -Turk -مَنی، مِنی= گروه، بسیاری، متعدد، چندین، فراوان، بسیار، زیاد، چندین، بسا، خیلی، و.
در ادامۀ بررسی کلمات مشابه یا مترادف با کلمۀ mass چند کلمۀ دیگر را مورد بررسی قرار می دهیم məʊst- Most -En -مأوست- moʊst مُوست= مقدار زیاد، بیشترین، بیش از همه، زیادترین معانی دیگر : ( صفت عالی : much ) بیشترین مقدار، بیشتر، ) صفت عالی (: many بیشترین تعداد، اکثر، در بیشتر حالات، اکثرا، غالبا، بخش عمده (با فعل جمع ( ، ) صفت عالی : more - پیش از صفت ها و قیدهای دو هجایی یا بیشتر) - ترین، بسیار، ) عامیانه) تقریبا Most -Turk - مأ، مَ اوست=از نظر ما بالا(زیاد،
در ادامۀ بررسی کلمات مرتبط فارسی ، انگلیسی با ترکی رسیدیم به کلمۀ Mass که حالا آن را مورد بررسی قرار می دهیم mæs- Mass -En - مَس-= توده، جمع، انبوه، گروه، جرم، حجم، توده مردم، کپه، قسمت عمده، مراسم عشاء ربانی، جمع اوری کردن معانی دیگر ): فیزیک) جرم، کنجل، انباشته، مجموعه، مقدار زیاد، شمار زیاد، هنگفت، کلان، بس، بزرگی، سترگی، اندازه، عظمت، اکثریت، بخش عمده، بیشتر، اغلب، وابسته به توده ها یا تعداد زیادی از مردم، توده وار، گروهی، انبوهی، همگانی، جمعی، دسته
در تکمیل بررسی کلمات هم معنای گذشته به بررسی کلمۀ Masquerade می پردازیم ˌmɑːskəˈreɪd- Masquerade-En-ماسگریت- ˌmæskəˈreɪdمَسگریت= بالماسکه، لباس مبدل، تغییر قیافه، رقص با نقاب های مضحک و ناشناس، قیافه ظاهری بخود دادن، به لباس مبدل در امدن معانی دیگر : جامه ی مبدل، ظاهر قلابی، تظاهر، وانمودسازی، فریبکاری، ریا کاری کردن، تظاهر کردن، مهمانی که در آن رخپوش زنند، لباس و رخپوش برای این مهمانی، سالوس، دورویی، در بالماسکه شرکت کردن، در مهمانی رخپوش داران شرکت کردن
باز هم چند کلمۀ دیگر از حرف D انگلیسی را انتخاب کردم که با کلمات قبلی نیر بی ربط نیست . اکنون به بررسی ارتباط آنها با فارسی و ترکی می پردازیم djʊˈreɪʃn̩- Duration -En - جورایشن- dʊˈreɪʃn̩ دورایشن= طول، استمرار، بقاء، مدت، طی معانی دیگر : درازی (زمان)، (زبان شناسی) دیرش، تداوم، درنگ، سختی Duration -Turk -جورایشن-دورایشن= طول، استمرار، بقاء، مدت، طی، سختی، و. Dur جور jor = جُور، بیداد، جفا، ستم، ظلم، خط لب جام- Zülm ve jor ظلم و جُور=ظلم و جور، ظلم و ستم،
در ادامه از حرف D انگلیسی چند کلمۀ مرتبط با فارسی و ترکی انتخاب کردم که حالا آنها را مورد بررسی قرار می دهیم ˈdjʊərəbl̩- Durable -En - جورابل- dʊrəbl̩ دورابُل= پایا، دیرپای، بادوام معانی دیگر : با دوام، پردوام، پاینده، ماندنی، مانا Durable -turk - دورابُل=توانایی زیاد پایا، زیاد ایستا، زیاد ماندنی، با دوام ، Dur جور jur = در جای خود قرار داده شده، در جا ومکان خود ایستاده، جور کردن( هر چیزی را جای مناسب خود قرار دادن.
باز هم چند کلمۀ انگلیسی که با کلمات گذشته مرتبط است را انتخاب کردم و اکنون ارتباط آنها را مورد بررسی قرار می دهیم ɡɑːd- Guard -En- گاد- ˈɡɑːrd گارد= پناه، نگهدار، حائل، پاسبان، محافظ، مستحفظ، احتیاط، گارد، پاسدار، پاس، نرده روی عرشه کشتی، نرده حفاظتی، نگهداری و دفاع کردن از، نگهبان، محافظت کردن، نگهداری و دفاع کردن از، پاسداری کردن، محفوظ کردن، مصون داشتن، نگهبانی کردن، نگاه داشتن، پاییدن معانی دیگر : بنوان، پاسگان، حراست کردن، کشیک دادن، حفاظ، حایل، وسیله
در ادامۀ مطالب، چند کلمه که با کلمات گذشته نیز مرتبط هستند را انتخاب کردم که اکنون آنها را مورد بررسی قرار می دهیم wɔːdn̩- Warden -En - وُدِن- ˈwɔːrdn̩ وُردِن= سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، نگهبان، بازرس، قراول، زوار، والی معانی دیگر : ولی، - بان، ( انگلیس) عضو هیئت امنا، رییس مدرسه، رئیس دانشکده، ( قدیمی) دروازه بان، دیده بان، رجوع شود به : churchwarden ، نوعی گلابی زمستانی (که در پخت و پز کاربرد دارد ) Warden -Turk -وُردِن= سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی،
در ادامه از حرف Y انگلیسی هم چند کلمه انتخاب کردم که معنای تقریباً مشابه ای دارند، اکنون ارتباط آنها را با فارسی و ترکی مورد بررسی قرار می دهیم jel- Yell -En- یل، یئل = صدا، ضجه، هلهله، نعره، نعره کشیدن، مثل خوک فریادکردن، فریاد زدن، جیغ زدن معانی دیگر : فریاد، هوار، داد، نعره زدن، هوار کشیدن، داد زدن، با فریاد گفتن Yell -Turk- یِل یا یئل Yel = صدا، ضجه، هلهله، نعره، نعره کشیدن، مثل خوک فریادکردن، فریاد زدن، جیغ زدن، و
در ادامه بررسی کلمات مرتیط فارسی ، انگلیسی با ترکی رسیدیم به کلمۀ Zigzag و و کلمات مرتبط با آن که در اکثر زبانها متداول شده و مورد استفاده است اکنون به بررسی آنها می پردازیم zɪɡzæɡ- Zigzag -En - زیگزاگ = کج و معوج، جناغی، شکسته، منکسر کردن، دارای پیچ و خم کردن معانی دیگر : دارای مسیر زیگزاگ، زیگزاگ، خط چند جا شکسته، منشاری Zigzag -Turk -زیگزاگ=مثل حرف زی z حرکت کردن، مثل حرف Z مسیری را طی کننده، مثل Z دارای مسیر کج و معوج، کج و معوج، جناغی، شکسته، منکسر
در ادامه به بررسی معنای کلمه ای می پردازیم که این روزها زیاد به گوش می رسد، و با وجود استفاده عموم مردم جهان از این کلمه ،ولی به بار معنایی آن توجه نشده است اکنون به بررسی آن می پردازیم ˈvæksiːn - Vaccine -En- واکسین، واکسِن= مایه، واکسن، مایه ابله Vaccine -Turk- وا کِسِن، واکسین=جدا کردن درد و بیماری با تست و آزمون، از بین بردن درد و بیماری با برآورد نتایج، واکسن، مایه، مایه ایله، و. Va- وا= باز، جدا، سوا، شکفته، آش، با، و
در ادامه باز کلمه ای دیگر مرتبط با کلمۀ مبحث قبلی انتخاب کردم که کلمات مرتبط بسیاری را شامل می شود که در آینده به بررسی آن کلمات انشاءالله خواهیم پرداخت ɪmˈbʊzəm- Embosom -En- اِم بازِم- اِم بُزم= در اغوش گرفتن، بغل کردن، عزیز داشتن معانی دیگر : ( قدیمی) در آغوش گرفتن، در بر گرفتن، گرامی داشتن Embosom -En- اِم بازِم – اِم بُزم= در سینه ام بفشارم، در بغل ام بگیرم، در اغوش گرفتن، بغل کردن، عزیز داشتن، و.
چند کلمۀ دیگر با پیشوند ag از زیان انگلیسی انتخاب کردم . باهم ارتباط آنها را با فارسی و انگلیسی مورد بررسی قرار می دهیم Agitate -En - آجیتیت ædʒɪteɪt - ædʒəˌtet اَجیتِت= تحریک کردن، بکار انداختن، پریشان کردن، تکان دادن، اشفتن، سراسیمه کردن، مضطرب کردن معانی دیگر : تکان دادن (بطری و غیره به منظور مخلوط کردن مایعات)، آشردن، هم زدن، دل ریش کردن، آشفتن، فعالیت کردن، شوراندن، شر به پا کردن Agitate -Turk -آجیت اِت= تحریک کردن، بکار انداختن، پریشان کردن، تکان
کلمه ای از زبان انگلیسی انتخاب کردم که کلمات بسیاری با آن ساخته شده اکنون با هم ارتباط آن را با فارسی و ترکی مورد بررسی قرار می دهیم Black -En بلاک- blæk - = سیاهی، دوده، لباس عزا، زشت، تاریک، سیاه، مشکی، سیاه رنگ، تیره، چرک و کثیف، تهدید امیز، سیاه شدن، سیاه کردن معانی دیگر : دیزه، (گاهی با b بزرگ) سیاهپوست، آدم سیاه، بی نور، ظلمانی، شبدیز، (در مورد قهوه) بدون شیر یا خامه، بد، خبیث، مضر، زیانبخش، شرم آور، غم آور، حزن انگیز، وحشت بار، (به طور کنایه دار یا
در ادامه چند کلمۀ انگلیسی که با Buckساخته شده را انتخاب کردم با هم آنها را مورد بررسی قرار می دهیم - buck Up -En باک آپ bʌkʌp - ˈbəkˈəp باکاپ= شجاع شدن، تهییج کردن، پیشرفت کردن، روحیه کسی را درک کردن معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) سرحال آمدن، سرکیف آمدن، شاد شدن buck Up -Turk -باکوپ، بُوکوپ= شجاع شدن، تهییج کردن، پیشرفت کردن، روحیه کسی را درک کردن، و. Buck باک bak = دید، چشم، نگاه، تماشا، نظاره، سیر و سیاحت، و.- باکماک bakmak = مشاهده کردن، تماشا
ساختار و معانی کلمات بستگی به برداشتی است که از جملات کاربردی اولیه دارد، در ادامه چند کلمه از زبان انگلیسی که با beg ساخته شده را مورد بررسی قرار می دهیم Beget -En- بی گَتbɪˈɡet- bɪˈɡet بِگَت= ایجاد کردن، تولید کردن، بوجود اوردن، سبب وجود شدن معانی دیگر : زمان گذشته ی فعل: begin، بچه کاشتن، بچه تولید کردن، پس انداختن، موجب شدن Beget -Turk-بیگِت= ایجاد کردن، تولید کردن، بوجود اوردن، سبب وجود شدن، و.
در ادامه ارتباط کلماتی که در زبان انگلیسی با Word ساخته شده را مورد بررسی قرار می دهیم Swearword -En - سُواِد ˈsweəwɜːd -سُوا وُد- ˈsweəwɜːrd سُوا وِرد= فحش، بد زبانی، بد دهانی، ناسزا، کفر گویی، قسم دروغ Swearword -Turk سُواِدف سُوا ورد= فحش، بد زبانی، بد دهانی، ناسزا، کفر گویی، قسم دروغ، و. swear -En سُوَا- sweə - ˈswer سُوَر= عهد، ناسزا، سوگند، عهد کردن، ناسزا گفتن، فحش دادن، سوگند خوردن، قسم دادن معانی دیگر : قسم خوردن، قول شرف دادن، با اطمینان گفتن،
در ادامه چند کلمۀ دیگر که با کلمۀ پیشین انگلیسی مرتبط است را انتخاب کردم با هم آنها را بررسی می کنیم Wander -En - وُاندا ˈwɒndə - wɑːndər واندر = سرگردان بودن، منحرف شدن، اواره بودن معانی دیگر : ) بی هدف ( حرکت کردن، پرسه زدن، پلکیدن، (با بی خیالی) راه رفتن، یالم یالم رفتن، خرامان رفتن، ) معمولا با : off( گمراه شدن، گم شدن، کج راه شدن، (مجازی) دچار ضلالت شدن، دربدر شدن یا بودن، ) معمولا با :off( رشته ی کلام یا اندیشه را از دست دادن، از موضوع پرت شدن، گیج

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هر چی بخوای هست دانلود آهنگ ، دانلود فیلم خارجی ، اخبار aploadfree وبلاگ شخصی امید رجبی گل سنگ سون شاپ تورزیارتی و سیاحتی kathrynd433d News